اما امید، یک رشته نامرئی بود که از آهنگ کلام کسی تو ی مغزم تنیده شد و از شوره زار دل ،به سان جوانه ای سر بر آورد و این فاطمه بیچاره آفتاب شد و تابید،باران شد و بارید و خاک شد و ریشه هایش راپی گرفت.من آدم امیدهای بی کرانم
آدم ,بارید ,خاک ,شد ,تابید،باران ,و ,و بارید ,شد و ,بارید و ,و خاک ,خاک شد
درباره این سایت